کد محصول: 1583
قیمت: قیمت این کالا هنوز ارایه نشده است.
وضعیت: در حال حاضر این کالا موجود نیست.
سماور گازی ماری آپولون مجهز به شير گاز استاندارد همراه با شلنگ و بست خارجی
مشخصات سماور گازی ماری آپولون
-
ظرفيت 5 ليتر
-
مجهز به شير گاز استاندارد
-
همراه با شلنگ و بست خارجی
-
هرگز بدون آب روشن نکنید
قصه های ظهر جمعه از سال 1319 از رادیو ایران پخش می شد. ظهر جمعه که میشد همه پای رادیو منتظر یه داستان جدید بودند.
اینم داستان سماور از سری قصه های مجید :
عروسی دختر طاهره خانم بود. همسایه های میخواستند با هم پول بزارند ی کادوی آبرومند براش بخرند . طبق معمول بی بی مامور شد ببینه عروس برای جهازش چی کم و کسر داره . همون روز ی سر رفت خونه تازه عروس ، از زیر زبونش حرف کشید که اگه ی سماور خوشگل و بدرد بخور داشته باشن بدشون نمیاد . بی بی به همسایه ها خبرو رسوند همه پولاشونو رو هم گذاشتن رفتیم بازار . منم پشت سرشون سلانه سلانه می رفتم . تو هر مغازه های که سماور بود مدلارو میدیدن و میگذشتن. خلاصه چشم بی بی ما ی سماور زرد و براق رو گرفت که رنگش به قرمزی میزد . عین آینه صورتمونو میتونستیم توش ببینیم . بی بی به کوکب خانم گفت یا این یا هیچی . صاحب مغازه هم که ی قرون تخفیف نداد. بی بی از پول خودش گذاشت رو همون پولا و خریدیمش . بردن سماور به خونه دست منو میبوسید . منم هن هن کنان پشت سر سه تا زن که اصلا نمیفهمیدن من چطوری دارم ی سماور گنده رو میارم ، میومدم. خلاصه سماور صحیح و سالم رسید خونه . هرکی دید به به و چه چه کرد. گفتن مجید جون زحمت بردن خونه عروس هم با تو . منم دیگه کلافه شدم و شاکی . گفتم درس دارم. ولی انداختن گردنم. با دوچرخه شوهر همسایه رفتم سمت خونه عروس . سماورم توی ی بقچه پیچیدن که موقع رفتن ضربه نبینه. خیلی زود رسیدم دم خونه عروس . گفتم تا بی بی و همسایه ها نیومدن برم ی سر به خاله صغرا بزنم . خاله صغرا هم ولایتیمون بود تو بچگی بهم شیر داده بود ، خلاصه حق گردنم داشت . رفتم تو حیاط نشستم با خاله خوش و بش کردم . دیدم گربه ها دارن رو دوچرخه بالا پایین میپرن . از ترس اینکه سماور امانتی خراب بشه از رو دوچرخه برش داشتم. خاله تا دید دستم وسیله هست اشک تو چشاش جمع شد . بقچه رو باز کرد تا دید سماور هست ذوق زده گفت وای مجید جون تو از کجا میدونستی من سماورم خراب شده . الان چند روزه دارم تو کتری چای میخورم. منم که شوک زده شده بودم فقط هاج و واج نگاش میکردم. نمیتونستم ی کلام بگم سماور کادوی دختر طاهره خانمه. خاله گفت بزار ی چایی دم کنم باهم بخوریم. من دستشو گرفتم که بگم ماجرارو فکر کرد که میگم خودم چایی دم میکنم . رفت همسایه هاشو صدا کرد که باهم چایی بخوریم . تا دیدشون گفتم مجید که میگفتم اینه ها . چقد هوامو داره . پسرم میدونه سماور ندارم برام خریده آخه گردنش حق دارم . ولی فکر کنم سلیقه بی بی هم هستا . راستی بی بی چطوره ؟ بنده خدا خاله از ذوق نمیدونست چیا بگه. من بلند شدم گفتم برم دیرم شده فقط خاله سماورو بده برم انگار دیر آب رو جوش میاره برم بهترشو بخرم بیارم . خاله گفت تو چقد خوبی پسرم . همین سماور خیلیم خوبه. دستت درد نکنه . از بی بی هم تشکر کن . پشت در خونه خاله هاج و واج مونده بودم. ی فکری به سرم زد . زود رفتم خونه . سماور قدیمی و کهنه بی بی که رنگش به سیاهی میزدو تو بقچه گذاشتم رفتم سمت خونه عروس . بی بی تا منو دید ی نفس راحت کشید. سماور رو گذاشتم جلو طاهره خانم از اونجا فرار کردم بیرون . تو حیاط که بودم صداشونو میشنیدم که داشتن تشکر میکردن و بقچه رو باز میکردن . صدای دست زدن و هلهله کل خونه رو برداشته بود. اما ی لحظه سکوت برقرار شد . دیدم بی بی با رنگ و رویی شبیه زعفران اومد سراغم. دستشو گرفتم رفتیم لب حوض . ماجرارو براش تعریف کردم گفتم آبرومونو نبر. این سماور خوش رنگ و لعاب قسمت خونه خاله صغرا شده . بی بی که زن فهمیده ای بود رفت ماجرارو برای همه تعریف کرد . اونام خیلی خوشحال شدن . سماور سیاه و درب و داغون بی بی رو برداشتم بردم خونه . اونام رفتن بازار دنبال خرید ی سماور دیگه . هرچند بردنش از مغازه تا خونه عروس بازم گردن من بود. اما اینبار چند نفر مواظب بودن من تو مسیر جای دیگه نرم و دست از پا خطا نکنم تا سماور به دست عروس خانم برسه.
تاکنون نظری ارسال نشده است